مَثَل معروفی است که : پرسیدن عیب نیست ، ندانستن عیب است . من کمی جلوتر می روم و به این می رسم که ندانستن هم بد نیست چرا که دانستن خیلی از چیزها آدم را به درد سر می اندازد . مثل این که یک نفر از اسرار امنیت ملی یک کشور سر در بیاورد به طور ناخواسته . چه می شود . در سیستم هایی مانند امنیت ملی روحی حاکم نیست تا دید را نادید کند . آن جا همه چیز عقل است و آن جا که همه چیز تبدیل می شود به فهم یک موضوع همیشه دو را اگر با دو جمع کنید تبدیل می شود به چهار و به هیچ عنوان امکان ندارد که 3 یا پنج بشود . پس تنها یک چیز می ماند و آن صدور یک حکم است و آن هم مشخص است که چه می شود . مرررررررررررگ .
ذات ندانستن مشتمل بر دو چیز می شود . از جمله نخواستن برای ندانستن . ندانستن برای نخواستن . در هر دو عقل عافیت اندیش حکم رانی می کند که می گوید : زیاد دانایی آدم را تنها می کند و باید به چشد عذاب تنهایی را ، آنکس که ز عصر خود فراتر باشد . در دومی اما کمی اوضاع متفاوت است و بیشتر همان حالت نادانی حکم رانی می کند که می گوید : نمی خواهد چون نمی داند که داشتن چگونه حالتی است و نداشتن چگونه حالتی .
این ها را نوشتم چرا که می خواستم کمی بنویسم و می دانستم که ننوشتن را نمی خواهم و می خواهم که کیبرد این لب تاپ زیر انگشتانم تق تق صداکند و فکرم کمی و تنها کمی کار کند . این خواستن بود برای حالت ندانستن است .
ذات ندانستن مشتمل بر دو چیز می شود . از جمله نخواستن برای ندانستن . ندانستن برای نخواستن . در هر دو عقل عافیت اندیش حکم رانی می کند که می گوید : زیاد دانایی آدم را تنها می کند و باید به چشد عذاب تنهایی را ، آنکس که ز عصر خود فراتر باشد . در دومی اما کمی اوضاع متفاوت است و بیشتر همان حالت نادانی حکم رانی می کند که می گوید : نمی خواهد چون نمی داند که داشتن چگونه حالتی است و نداشتن چگونه حالتی .
این ها را نوشتم چرا که می خواستم کمی بنویسم و می دانستم که ننوشتن را نمی خواهم و می خواهم که کیبرد این لب تاپ زیر انگشتانم تق تق صداکند و فکرم کمی و تنها کمی کار کند . این خواستن بود برای حالت ندانستن است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر