۱۳۹۸ دی ۶, جمعه

از سر بی حرفی

خیلی وقت بود که به این صفحه سری نزده بودم . چیزی برای نوشتن در این جا نداشتم . یعنی بود اما چسناله های تکراری بود و اعصاب خراب کن . برای خودم و برای کسی که اگر این صفحه و این نوشته را بخواند و الا این روزها چی کسی هست که نداند که ایران در چه حالی به سر می برد و این داغ که بر دل این مردم است حالا حالاها دود از آن بلند خواهد شد و خاکستر آن قهرمانانی پرورش خواهد داد برای یک نسل و کیست که  این ها را نداند و نخواهد که به دیگری بگوید اما این همه گفتن و نوشتن چه می شود ؟ چه می توان کرد ؟ این بود که ننوشتن آن ها را بر نوشتنشان ترجیح دادم . چیزی دیگر هم برای نوشتن که در خور باشد را پیدا نکردم . این روزها درگیر یک مسئله عشقی هم هستم که باید آن را به آخر آخر آخر برسانم تا بتوانم آن را حل کنم . در این مسئله نه جدلی برقرار است و نه قهری و نه آشتی کردنی . هر چه هست مقدار زیادی دلخوری است که آن را فردا درست خواهم کرد و فکرم را آزاد خواهم کرد و سر زندگی را در پیش خواهم گرفت . انشالله .

فرشته مولوی، دارکوبی که نویسنده شد

 سابقه کتابگردی هایم و کتاب خواندن هایم و دنبال کردن زندگی نویسندگان و اوضاع و احوال شان و به طوری مبسوط هر آنچه که مرتبط با دنیای کتاب و نو...