۱۴۰۰ مهر ۲۲, پنجشنبه

درباره نوشته قائد درباره شجریان

 محمد قائد در این جا درباره موسیقی و آدم های آن نظرش را نوشته است و در جایی از نوشته خود به جلسه ایی با هوشنگ ابتهاج درباره یکی از کاست های محمد رضا شجریان اشاره کرده است و محمود فرجامی مانند علمداری سینه چاک حقیقت ( بیشتر سینه چاک محمدرضا شجریان) خود را به میانه میدان انداخته است تا راستی و ناراستی آن جلسه را پیدا کند و بعد از پرسِ جویی با واسطه از ابتهاج می نویسد که: ابتهاج، شخصی به اسم محمد قائد را نمی شناسد و آن جلسه را نیز به یاد ندارد.
در میانه این گیر و دار، مهدی جامی هم خود را به وسط میدان می کشاند و محمدقائد را پیرمردی می داند که دارد زور می زند تا چیزی بگوید و بنویسد. استدلال حضرات هم در این است که محمدقائد دیگر آن خاطرات طبقه بندی شده را از کجایش در می آورد در این سن و سال و به نوشته های خود محمدقائد اشاره می کنند که انسان در گذر سال ها دست به ترمیم خاطراتش می زند و الی آخر و این ها همه در حالی است که قائد برای نشان دادن صحت خاطراتش تصاویری از مقالاتش در روزنامه آیندگان آن سال ها را به اشتراک می گذارد.

اگر اعتبار سخن محمدقائد مورد شک آقایان قرار گرفته است که او پیر شده است و در خاطراتش دستکاری می کند و ..... باید گفت ابتهاج هم این روزها دارد به پایان قرنی از عمر خودش نزدیک می شود و شاید او هم دچار فراموشی شده باشد. ( تن ابتهاج تا هست در سلامت باد) آدم است و دم است و فراموشی. سینه چاکی محمود فرجامی و مهدی جامی دیگر از آن چیزهاست که در فیس بوک هوا شده است.

روح و روان استاد شجریان شاد باد. انسانی بود که صدای خوبی داشت و در عرصه هنر از آن به درستی استفاده کرد و در جریان اعتراضات هشتادوهشت هم مردمی بودن و همراه بودن خود را با صدای مردم خواندن نشان داد و تمام . کار خاص دیگری نکرد. کار کمی نکرد در آن جریان اعتراضات اما کار خاصی دیگر هم نکرد. قانون اساسی نوشتن شجریان البته جک است . قانون نوشتن کاری چکش خور است و یک تنه و یک نفره از کسی ساخته نیست. باید حقوق دان بود و خواست تمام گروه ها را دانست. این کار محمدرضا شجریان صادر کردن اوامر ملوکانه از بالای سر عامه مردم بود. بیشتر می توان آن را آرزوهای مطلوب و مکتوب یک نفر برای یک کشور دانست.

نوشته محمدقائد هم درباره موسیقی است و سلیقه شخصی خودش تا درباره شجریان و آثار او. در دوره ایی از عمره هفتاد ساله اش هم محمدقائد به مانند تمام خلایق به آن سلیقه شخصی خودش دست یافته است و درباره آن نوشته است.

دوستی در روز خاک سپاری او در مشهد گفت بیا تا به مراسم خاکسپاریش برویم. گفتم: من نمی آیم . همان ها بروند که می توانستند به کنسرت هایش بروند با آن قیمت های نجومی. من همینقدر که بیست یا سی کاست از او در خانه دارم برای حمایت از او و فرهنگ موسیقی سنتی کافی است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فرشته مولوی، دارکوبی که نویسنده شد

 سابقه کتابگردی هایم و کتاب خواندن هایم و دنبال کردن زندگی نویسندگان و اوضاع و احوال شان و به طوری مبسوط هر آنچه که مرتبط با دنیای کتاب و نو...