۱۴۰۰ بهمن ۲۱, پنجشنبه

برسد به دست شهردار زاکانی


 این دیگر چه کاری است که در این مملکت می شود. طرف می آید و می خواهد از خودش یک چهره فرهنگی بسازد، می آید و اسم خودش را روی گور بی مرده نیما حک می کند. جناب آقای مهندسِ دکترِ اتم شناسِ شهردار آدم با این کارها نه چهره فرهنگی پیدا می کند و نه از آن مهمتر نامش در تاریخ به جا می ماند و از آن مهمتر به نیکی از آن یاد می شود. طرف باید چهره فرهنگی باشد. چهره فرهنگی که می گویم می دانید یعنی چه؟ فرهنگی به معنی امروزی آن که سلبریتی بازی و دوربین روی آدم باشد نیست. چهره فرهنگی یعنی این که طرف آن قدر خودش را و مملکتش را و تاریخ ، ادبیات، جغرافیا، فلسفه و ..... کشورش را می داند که می تواند جریان ساز باشد. جریان ساز یعنی چه؟ یعنی این که به فرض مثال اگر آمد و حرفی درباره حفاظت از محیط زیست زد، اول این که از آن استقبال می شود و باز منظورم از این استقبال گرفتن لایک در فضای مجازی نیست، دستگاه ها و نهادهای مردم نهاد پی حرفش را می گیرند و می روند دنبالش و او هم خودش این کار را دنبال می کند. به این آدم می گویند یک چهره فرهنگی . 

حالا شما با آن سواد نم دارتان می خواهید از خود چهره ایی بزک کنید که فرهنگ در آن زار می زند، مختارید اما بیشتر به عجوزه می مانید تا به عروس. حواستان باشد. قدیم ها دختر را در حمام می دیدند و می پسندیدند. حالا هم بالاخره عروس امروزی باید که روزی به حمام برود و وقتی که برود تمام آن نقش و نگارها شسته خواهد شد. تاریخ بایگانی نیست. حمام است. دوش ندارد. خزینه است. باید برای غسل سر را کرد زیر آب و بعد بیرون آمد. نه یکبار. به فتوای بعضی تا سه و تا هفت بار. آن وقت چه می ماند از آن بزک و دوزک ..... هیچ. اینها را گرچه می دانم به دست شما نخواهد رسید و برسد هم توفیری برای شما نمی کند که اگر می کرد قانون را عوض نمی کردید که شهردار بشوید. 

از منبر با این شعر مهدی اخوان ثالث می آیم و پایین سلام می دهم .

هر که آمد بار خود را بست و رفت

ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب

زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ

زین چه حاصل جز فریب و جز فریب.

۱۴۰۰ بهمن ۱۶, شنبه

برسد به دست انتشاراتی ها.


 نشر علم  نمی دانم این قیمت ها را از کجایش در می آورد که اینقدر گران است. روی چه روش و رویه ایی این قیمت ها را پشت کتاب هایش می گذارد. دو یا سه روز پیش در کتابفروشی چشمم به کتاب نامه های جمالزاده به باستانی پاریزی افتاد. خم شدم و آن را برداشتم و با قیمت یکصدونودوپنج هزار تومان روبرو شدم. 

نمی دانم در این کتاب طلا می فروشند یا این که در جایی از کتاب طلا به کار رفته است که این قیمت نجومی بر پشت جلد آن قرار دارد. البته این قیمت نجومی تنها در پشت همین جلد قرار ندارد بلکه در سایر کتاب های آن انتشاراتی چشم را می آزارد اما این یکی دیگر از آن قیمت ها بود. 

البته انتشاراتی ها دیگری هم درهمین راستا قدم بر می دارند که جای گله تنها از انتشارات علمی نیست اما در چند سال اخیر که من به یاد دارم همیشه گلایه از کتاب نخوانی و عدم مطالعه کتاب توسط مردم در بوق و کرنا بوده است اما حالا دیگر با این قیمت ها نمی شود انتظاری و گلایه ایی برای کتاب و کتابخوانی مردم داشت. 

به هر حال آمدم این جا این ها را بنویسم که شاید اگر کسی خواند و آن کس کاره ایی باشد و بتواند قیمت گذاری کتاب ها را سر و سامانی بدهد و پایین بیاورد، بخواند و بیاورد که قیمت کتاب خیلی بالاست.

پوزش- توضیح و ایراد وارده

 در وبلاگی از وبلاگ ستان فارسی دو نظر درباره یادداشتی در آن وبلاگ گذاشتم که گویا برخورنده یا بیهوده یا بی معنی بوده است که نویسنده آن وبلاگ ...