روند مکرر روزانه زندگی کردن در این ماه مبارک عجیب به هم میریزد و صبح جایش را به شب و شب به صبح می دهد و این بیدار خوابی کشیدنش در این وسط کار آدم را کمی به هم می ریزد و سوالی که در فیلم مارمولک از آقا رضا مارمولک می پرسند را از خودم می پرسم که حالا که صبح جایش را به شب و شب به صبح داده است اگر نمازی بخوانم نماز شب حساب می شود یا خیر ..... که خروس در حیاط قوقولی قوو می کند و حواسم را از سوال و فیلم به عالم ادبیات و فلسفه می برد و به یاد رباعی خیام می افتم که می گوید :
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری .
با خودم می گویم بی خبری خودش یک جورهایی خوش خبری است چرا که بهتر از داشتن خبر بد است . گر چه مصرع آخر خبری است و به تو آگاهی می دهد که یک روز دیگر هم گذشت اما با خودم می گویم : اگر نگذشته بود چه می کردم که حالا که گذشته است افسوس رفتنش را بخورم . غیر از رسیدن روزهای پیری است ؟ نه . خب بگذار پیری بیاید تا برود و تمام شود این روزهایی که در آن به دور از عشق صبح را به شب رسانده ام و شب ها را به صبحی که عشقی در آن نبوده است .
نمی دانم . به روایت مارگوت بیگل ، شاعره آلمانی که شعرش با صدا و ترجمه شاملو حسابی شنیدنی است :
از بخت یاری ماست
که آن چیزی که می خواهیم
یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد .
و شاید باید شکرگزار این گزیر زوال ناپذیر باشم و در ادامه بازهم از قول مارگوت بیگل با خودم می گویم :
می خواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود ........
هوا روشن می شود و قناری در قفس شروع به خواندن می کند .
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری .
با خودم می گویم بی خبری خودش یک جورهایی خوش خبری است چرا که بهتر از داشتن خبر بد است . گر چه مصرع آخر خبری است و به تو آگاهی می دهد که یک روز دیگر هم گذشت اما با خودم می گویم : اگر نگذشته بود چه می کردم که حالا که گذشته است افسوس رفتنش را بخورم . غیر از رسیدن روزهای پیری است ؟ نه . خب بگذار پیری بیاید تا برود و تمام شود این روزهایی که در آن به دور از عشق صبح را به شب رسانده ام و شب ها را به صبحی که عشقی در آن نبوده است .
نمی دانم . به روایت مارگوت بیگل ، شاعره آلمانی که شعرش با صدا و ترجمه شاملو حسابی شنیدنی است :
از بخت یاری ماست
که آن چیزی که می خواهیم
یا به دست نمی آید یا از دست می گریزد .
و شاید باید شکرگزار این گزیر زوال ناپذیر باشم و در ادامه بازهم از قول مارگوت بیگل با خودم می گویم :
می خواهم آب شوم در گستره افق
آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود ........
هوا روشن می شود و قناری در قفس شروع به خواندن می کند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر