۱۴۰۰ فروردین ۵, پنجشنبه

چرا به یکبار ساختمان ها بالا می روند

 الان که دارم این ها را می نویسم غروب اول پنج شنبه سال 1400 است و در جایی که نشسته ام ، بالای سرم کمی آن طرف تر نورگیر خانه است و از آن جا صدای آهن های جوش خورده ایی که درباد شدید تکان تکان می خورد به گوش می رسد . صدای غیژ غیژ معروفی که با سایش آهن ها به یکدیگر به گوش می رسد. 

حالا چرا دارم این ها را می نویسم. 

برای این است که در جایی این حرفی که می خواهم بگویم باز هم ثبت شده باشد و گرچه در این مملکت خراب آباد آنچه وجود ندارد گوش شنواست ، با این حال بد نمی دانم که کمی بنویسم. 

این صدا برای چه به گوش می رسد. باد شدیدی در حال وزیدن است و این باد آن قدر توانایی دارد که آهن های جوش خورده و در زمین کاشته شده را تکان تکان بدهد و از حاصل این تکان دادن صدای ناله آهن ها بلند شود . ولی این صدای نالیدن آهن ها نیست. صدای نالیدن آینده مردم این خاک است که دارد به گوش می رسد. در منطقه ایی که من زندگی می کنم تا همین چندماه پیش در کوچه ما بیشتر از سه طبقه مجوز برای ساخت نمی دادند اما یک روز صبح که از خواب برخاستم دیدم که پنج طبقه آهن روی هم رفته است بالا و این یعنی این که تا دیروز از پانصد متر ساختمان اگر شش نفر بیرون می آمدند حالا قرار است از این به بعد به صورت حداقلی چهل و پنج نفر بیرون بیایند. چرا ؟ چون مردم را به آسمان نشینی دارند وادار می کنند . مردم آسمان نشین شده اند و چرا آسمان نشینی؟ 

مشخص است که خاک کوچه ما تا همین دیروز و موقعیت کوچه نیز به گونه ایی بوده است که امکان مجوز بیشتر از سه طبقه وجود نداشته است و حالا به یکباره می شود پنج طبقه . خاک که عوض نشده است، آهن ها نیز عوض نشده است . پس چه شده است . حقیقت این است که کسی به این خاک که ایران باشد علاقه ایی ندارد و فرزندان مدیران ارشد هر سازمانی که حقوق نجومی می گیرند ، نمی خواهند در این خاک زندگی کنند و می خواند بروند آن طرف و بروند خارجه ، بروند کانادا و سوئد و بریتانیا و برای رسیدن به این خواسته، مدیر ارشد هر سازمانی ، آسمان را به مردم شهرش می فروشد تا فرزندش برود آن طرف و روی خاک درس بخواند. 

حقیقت این است که کسی علاقه ایی به ماندن و کار کردن در این خاک و به این خاک ندارد. 

حقیقت این است که : 

هر که آمد بار خود را بست و رفت 

ما همان بدبخت وخوار و بی نصیب

زان چه حاصل جز دروغ و جز دروغ 

زین چه حاصل جز  فریب و جز فریب

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

فرشته مولوی، دارکوبی که نویسنده شد

 سابقه کتابگردی هایم و کتاب خواندن هایم و دنبال کردن زندگی نویسندگان و اوضاع و احوال شان و به طوری مبسوط هر آنچه که مرتبط با دنیای کتاب و نو...