۱۴۰۳ خرداد ۱۸, جمعه

دوباره برسد به دست آقای بیژن عبدالکریمی


 در ارتباط با مناظره آقایان حاتم قادری و بیژن عبدالکریمی در کانال یوتیوبی آزاد، از آخر شروع می کنم و اولین نکته این است. اگر حاتم قادری متهم به رمانتیسیسم و رمانتیک بودن است، بیژن عبدالکریمی هم متهم به حماسه سرایی یا به انگلیسی Epic poetry است چرا که در طی تمام سخنرانی ها و در هنگام استفاده از ترکیب گفتمان انقلاب روشن نمی سازد که طلایه داران فعلی و نه درگذشته و تمام شده این گفتمان یا به بیانی دقیقتر صاحبان فعلی و اداره کنندگان این گفتمان چه کسانی هستند و منظور او و اشاره او دقیقاً به چه کسانی است. البته در طی مناظره اشاره کرد که منظور او کسانی هستند که همچون جوی آبی در زیر زمین روان هستند و در خلال این اشاره یادی از شهید حججی کرد و او را خلاصه تمام خوبی ها دانست در کانسپت گفتمان انقلاب.

حالا اما سوال اینجاست که اگر آن شهید فقید می بود آیا در زمان انقلاب مهسا به مانند آن پسر بسیجی گچ کار ( روح الله عجمیان) در خیابان شاتگان به دست نمی گرفت تا روبروی مردمی بایستد که به روایت حاتم قادری شلاق خورده اند و با شلاق زننده( نمی توانند و نه آن که نخواهند) نمی توانند گفتگو کنند. آیا آقای عبدالکریمی می تواند در این جا روشن کند که چه کسانی جدای از نیروی انتظامی که در قانون وظایف و حدود و اختیارات آن روشن است به سمت مردم شلیک کرد؟

آقای عبدالکریمی از روی این سوال و سوال هایی به مانند این با اسبی به نام گفتمان انقلاب می پرد.

حالا بروم به اول مناظره. امر ملی چگونه رخ می دهد؟ وفاق بر سر هر چیزی که در آن خوشحالی همه وجود دارد که تبلور آن در حضور تیم های ملی در عرصه های جهانی است اما سوال این جاست که احیای امر ملی نیازمند به حضور فرد و افرادی با وجاهت ملی در یک تیم به عنوان بازیکن و مربی و .... یا مسئول است که این امر در مسابقات جام جهانی و ملت های آسیا در خصوص فوتبال رخ نداد چرا که پیش از این ها انتخاباتی برگزار شد با کمترین میزان حضور مردم و بدون اعتنا به خواست همان مردمی که از آنان خواسته می شود در کف خیابان ها برای شادی پس از پیروزی به خیابان بیایند. همان مردمی که حضور آنان در پای صندوق های رای به عنوان نمادی برای وجود دمکراسی در کشور نادیده انگاشته می شود. سوال این جاست آیا صندوق رای نمی تواند امری مورد قبول جهت احیای وفاق ملی باشد؟

روشن است که آنچه حاتم قادری می گوید این است: بر شاخه نشسته اند و بن می برند و آن چه عبدالکریمی یا نمی بیند یا از کنار آن به آرامی رد می شود همان فرد یا افراد نشسته بر شاخه است و به جای آن انگشت اشاره خود را به سمت روشنفکران می گیرد. روشنفکرانی که هر چه می گویند کسی نمی شنود و یا گوش نمی کند. روشنفکری که قدرت و اختیاری ندارد و تنها راه حل در پیش پای مسئولین می گذارد اما کو گوش شنوا.

این دومین یادداشت من خطاب به آقای عبدالکریمی در این وبلاگ بود. و خطاب به ایشان می نویسم:

گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله ماست
آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

برسد به دست کیانوش سنجری

در رثای مرگ خود خواسته و دلخراش #کیانوش سنجری، جوان بلند بالای ایرانی تنها به عنوان یک ایرانی       می توانم بنویسم:  دیوانه ایی از قفس پرید...